کد مطلب:2522 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:471

درس دوم
عرفان نظری





اكنون باید به توضیح بخش دوم عرفان ، یعنی عرفان نظری بپردازیم .

عرفان نظری به تفسیر هستی می پردازد ، درباره خدا و جهان و انسان بحث

می نماید .

عرفان در این بخش خود مانند فلسفه الهی است كه در مقام تفسیر و توضیح

هستی است ، و همچنانكه فلسفه الهی برای خود موضوع ، مبادی و مسائل معرفی

می كند ، عرفان نیز موضوع و مسائل و مبادی معرفی می نماید . ولی البته

فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تكیه می كند و عرفان

مبادی و اصول به اصطلاح كشفی را مایه استدلال قرار می دهد و آنگاه آنها را

با زبان عقل توضیح می دهد .

استدلالات عقلی فلسفی مانند مطالبی است كه به زبانی نوشته شده باشد و

با همان زبان اصلی مطالعه شود ، ولی استدلالات

عرفانی مانند مطالبی است كه از زبان دیگر ترجمه شده باشد . یعنی عارف

لااقل به ادعای خودش آنچه را كه با دیده دل و با تمام وجود خود شهود كرده

است با زبان عقل توضیح می دهد .

تفسیر عرفان از هستی ، و به عبارت دیگر : جهان بینی عرفانی هستی ، با

تفسیر فلسفه از هستی تفاوتهای عمیقی دارد .

از نظر فیلسوف الهی ، هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا ، الا اینكه خدا

واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممكن الوجود و قائم بالغیر و

معلول واجب الوجود . ولی از نظر عارف ، غیر خدا به عنوان اشیایی كه در

برابر خدا قرار گرفته باشند ، هر چند معلول او باشند ، وجود ندارد ، بلكه

وجود خداوند همه اشیاء را در بر گرفته است ، یعنی همه اشیاء ، اسماء و

صفات و شؤون و تجلیات خداوندند ، نه اموری در برابر او .

نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است . فیلسوف می خواهد جهان را

فهم كند ، یعنی می خواهد تصویری صحیح و نسبتا جامع و كامل از جهان در ذهن

خود داشته باشد . از نظر فیلسوف حد اعلای كمال انسان به این است كه جهان

را آنچنانكه هست با عقل خود در یابد به طوری كه جهان در وجود او وجود

عقلانی بیابد و او جهانی شود عقلانی . لهذا در تعریف فلسفه گفته شده است:

" صیرورش الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی " یعنی فیلسوفی

عبارت است از اینكه انسان جهانی بشود عقلی شبیه جهان عینی .

ولی عارف به عقل و فهم كاری ندارد ، عارف می خواهد به كنه و حقیقت

هستی كه خدا است برسد و متصل گردد و آن را شهود

نماید .

از نظر عارف كمال انسان به این نیست كه صرفا در ذهن خود تصویری از

هستی داشته باشند ، بلكه به این است كه با قدم سیر و سلوك ، به اصلی كه

از آنجا آمده است باز گردد و دوری و فاصله را با ذات حق از بین ببرد و

در بساط قرب از خود فانی و به او باقی گردد .

ابزار كار فیلسوف ، عقل و منطق و استدلال است ، ولی ابزار كار عارف ،

دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حركت و تكاپو در باطن است .

بعدا آنجا كه درباره جهان بینی عرفانی بحث خواهیم كرد ، تفاوت آن با

جهان بینی فلسفی روشن خواهد گشت .



عرفان و اسلام





عرفان ، هم در بخش عملی و هم در بخش بصری ، با دین مقدس اسلام تماس

و اصطكاك پیدا می كند ، زیرا اسلام مانند هر دین و مذهب دیگر و بیشتر از

هر دین و مذهب دیگر روابط انسان را با خدا وجهان و خودش بیان كرده و هم

به تفسیر و توضیح هستی پرداخته است .

قهرا اینجا این مسأله طرح می شود كه میان آنچه عرفان عرضه می دارد با

آنچه اسلام بیان كرده است چه نسبتی بر قرار است ؟

البته عرفای اسلامی هرگز مدعی نیستند كه سخنی ماوراء اسلام دارند ، و از

چنین نسبتی سخت تبری می جویند . برعكس ، آنها مدعی هستند كه حقایق اسلامی

را بهتر از دیگران كشف كرده اند و

مسلمان واقعی آنها می باشند . عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری

همواره به كتاب و سنت و سیره نبوی و ائمه و اكابر صحابه استناد می كنند

. ولی دیگران درباره آنها نظریه های دیگری دارند و ما به ترتیب آن

نظریه ها را ذكر می كنیم :

الف . نظریه گروهی از محدثان و فقهاء اسلامی . به عقیده این گروه ،

عرفا عملا پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به كتاب و سنت صرفا

عوامفریبی و برای جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطی به اسلام

ندارد .

ب . نظریه گروهی از متجددان عصر حاضر . این گروه كه با اسلام میانه

خوبی ندارند و از هر چیزی كه بوی " اباحیت " بدهد و بتوان آن را به

عنوان نهضت و قیامی در گذشته علیه اسلام و مقررات اسلامی قلمداد كرد به

شدت استقبال می كنند ، مانند گروه اول معتقدند كه عرفا عملا ایمان و

اعتقادی به اسلام ندارند ، بلكه عرفان و تصوف نهضتی بوده از ناحیه ملل

غیر عرب برضد اسلام و عرب ، در زیر سر پوشی از معنویت .

این گروه با گروه اول در ضدیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر

دارند ، و اختلاف نظرشان در این است كه گروه اول اسلام را تقدیس می كنند

و با تكیه به احساسات اسلامی توده مسلمان ، عرفا را " هو " و تحقیر

می نمایند و می خواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارج

نمایند ، ولی گروه دوم با تكیه به شخصیت عرفا كه بعضی از آنها جهانی

است می خواهند وسیله ای برای تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را " هو ة

كنند كه اندیشه های ظریف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی با اسلام بیگانه

است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است ، اسلام و اندیشه های

اسلامی در سطحی پایین تر از اینگونه اندیشه ها است .

این گروه مدعی هستند كه استناد عرفا به كتاب و سنت صرفا تقیه و از

ترس عوام بوده است ، می خواسته اند به این وسیله جان خود را حفظ كنند .

ج . نظریه گروه بی طرفها . از نظر این گروه ، در عرفان و تصوف خصوصا در

عرفان عملی ، و بالاخص آنجا كه جنبه فرقه ای پیدا می كند بدعتها و

انحرافات زیادی می توان یافت كه با كتاب الله و با سنت معتبر وفق

نمی دهد . ولی عرفا مانند سایر طبقات فرهنگی اسلامی و مانند غالب فرق

اسلامی نسبت به اسلام نهایت خلوص نیت را داشته اند و هرگز نمی خواسته اند

برضد اسلام مطلبی گفته و آورده باشند . ممكن است اشتباهاتی داشته باشند

همچنانكه سایر طبقات فرهنگی مثلا متكلمین ، فلاسفه ، مفسرین ، فقهاء ،

اشتباهاتی داشته اند، ولی هرگز سوء نیتی نسبت به اسلام در كار نبوده است.

مسأله ضدیت عرفا با اسلام از طرف افرادی طرح شده كه غرض خاص

داشته اند یا با عرفان و یا با اسلام . اگر كسی بی طرفانه و بی غرضانه كتب

عرفا را مطالعه كند ، به شرط آنكه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد ،

اشتباهات زیادی ممكن است بیابد ولی تردید هم نخواهد كرد كه آنها نسبت

به اسلام صمیمیت و خلوص كامل داشته اند .

ما نظر سوم را ترجیح می دهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشته اند ، در

عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و



در معارف عمیق اسلامی بی طرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با

اسلام بحث و تحقیق نمایند .



شریعت ، طریقت ، حقیقت





یكی از موارد اختلاف مهم میان عرفا و غیر عرفا ، خصوصا فقهاء ، نظریه

خاص عرفا درباره شریعت و طریقت و حقیقت است .

عرفا و فقها متفق القول اند كه شریعت ، یعنی مقررات و احكام اسلامی

مبنی بر یك سلسله حقایق و مصالح است . فقهاء معمولا این مصالح را به

اموری تفسیر می كنند كه انسان را به سعادت ، یعنی حد اعلای ممكن استفاده

از مواهب مادی و معنوی می رساند . ولی عرفا معتقدند كه همه راهها به خدا

منتهی می شود و همه مصالح و حقایق از نوع شرائط و امكانات و وسائل و

موجباتی است كه انسان را به سوی خدا سوق می دهد .

فقها همین قدر می گویند : در زیر پرده شریعت ( احكام و مقررات ) یك

سلسله مصالح نهفته است ، و آن مصالح به منزله علل و روح شریعت به شمار

می روند . تنها وسیله نیل به آن مصالح عمل به شریعت است . اما عرفا

معتقدند كه مصالح و حقایقی كه در تشریع احكام نهفته است از نوع منازل و

مراحلی است كه انسان را به مقام قرب الهی و وصول به حقیقت سوق می دهد .

عرفا معتقدند كه باطن شریعت " راه " است و آن را " طریقت ة

می خوانند ، و پایان این راه " حقیقت " است یعنی توحید به معنی كه قبلا

به آن اشاره شد كه پس از فناء عارف از خود و انانیت خود دست می دهد .

این است كه عارف به سه چیز معتقد

است : شریعت ، طریقت ، حقیقت . معتقد است كه شریعت وسیله یا

پوسته ای است برای طریقت ، و طریقت پوسته یا وسیله ای برای حقیقت .

فقهاء طرز تفكرشان درباره اسلام همان است كه در بخش درسهای كلام شرح

دادیم . معتقدند كه مقررات اسلامی در سه بخش خلاصه می شود :

اول بخش اصول عقاید كه كلام عهده دار آن است . در مسائل مربوط به اصول

عقاید لازم است انسان از راه عقل ، ایمان و اعتقاد تزلزل ناپذیر داشته

باشد .

دوم بخش اخلاق . در این بخش دستورهایی بیان شده است كه وظیفه انسان

را از نظر فضائل و رذائل اخلاقی بیان می كند و علم اخلاق عهده دار بیان آن

است .

بخش سوم ، بخش احكام است كه مربوط به اعمال و رفتار خارجی انسان

است و فقه عهده دار آن است .

این سه بخش از یكدیگر مجزا هستند . بخش عقائد مربوط است به عقل و

فكر ، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملكات و عادات نفسانی ، بخش

احكام مربوط است به اعضاء و جوارح .

ولی عرفا در بخش عقائد ، صرف اعتقاد ذهنی و عقلی را كافی نمی دانند ،

مدعی هستند كه به آنچه باید ایمان داشت و معتقد بود باید رسید و باید

كاری كرد كه پرده ها از میان انسان و آن حقایق برداشته شود . و در بخش

دوم همچنانكه قبلا اشاره شد ، اخلاق را كه هم ساكن است و هم محدود كافی

نمی دانند ، به جای اخلاق عملی و فلسفی ، سیر و سلوك عرفانی را كه تركیب

خاص دارد پیشنهاد

می كنند . و در بخش سوم ایراد و اعتراضی ندارند ، فقط در موارد خاصی

سخنانی دارند كه احیانا ممكن است برضد مقررات فقهی تلقی شود .

عرفا از این سه بخش به " شریعت و طریقت و حقیقت " تعبیر می كنند و

معتقدند كه همانگونه كه انسان واقعا سه بخش مجزا نیست ، یعنی بدن و

نفس و عقل از یكدیگر مجزا نیستند ، بلكه در عین اختلاف با یكدیگر متحدند

و نسبت آنها با یكدیگر ، نسبت ظاهر و باطن است ، شریعت و طریقت و

حقیقت نیز اینچنین اند ، یعنی یكی ظاهر است و دیگری باطن و سومی باطن

باطن ، با این تفاوت كه عرفا مراتب وجود انسان را بیش از سه مرتبه و

سه مرحله می دانند ، یعنی به مراحل و مراتبی ماوراء عقل نیز معتقدند و ان

شاء الله بعدا توضیح خواهیم داد .